بغض سنگین

یک بغض سخت و سنگین جامانده در گلویم
تصویر کوچه ای هست پیوسته روبرویم

بی وقفه می چکد غم در آسمان قلبم
ماندم که از سقیفه یا از فدک بگویم

تصویرِ مادرم را در قاب چشم دارم
باید به آب دیده این قاب را بشویم

دیدم که جسمِ خود را چون مرغ پر شکسته
با زحمتی فراوان می آورد به سویم

در کوچه روی مادر شد رنگ ارغوانی
عمری است من به یاد رویِ کبود اویم

یک روزه روزگارم در کوچه شد سیاه و
یکباره خودنماشد رنگِ سپید مویم

فواره می زد آن شب اشک از میان چشمم
شد قطره قطره اشکم آغشته با وضویم

در کوچه نانَجیبی فریاد می زد و من .
یک بغض سخت و سنگین جامانده درگلویم
شاعر؛ منصوره محمدی مزینان

******

 

در هجر یاس

هر گل که دهد بویی. چون یاس نمی‌گردد
هر سنگ بیابانی. که الماس نمی‌گردد

دیبا و حریر ناب. زیبنده ٔشاهانست
تن پوش شهنشاهان. کرباس نمی گردد

زر ارزش زر دارد. همسان مطلا نیست

گوهر به عیار مس. مقیاس نمی گردد

عالم نشدی ایجاد. گر آن که نبُدزهرا
دنیا نه به جز مهرش. احداث نمی‌گردد

نفرین خدا تا . بر قاتل زهرا باد
مانند مقیره کس. خناس نمی گردد

زان فتنه شرار شر. بر خرمن دین افتاد
شیطان چو عدوی او. وسواس نمی گردد

میراث فدک با زور. دشمن بگرفت از او
هیچ کس مُتِعرّض بر. میراث نمی گردد

بر خیز مهیا کن.  نان جو مولا را
از چیست که با دستت. دستاس نمی گردد

فرمود ابوفاضل. من نوکر زهرایم
هر کس که فدایی شد. عباس نمی گردد

گردیده مزین عالم. خوشبو ز گل زهرا
بویی نه جز این مارا. احساس نمی گردد

شاعر؛اکبر مزینانی علیشاه

وسواس در اینجا به معنای وسوسه کننده است

****

دوبیتی

جهان گر عزّتی دارد، ز زهراست
ڪه نامش برده آدم،عَد،ز زهراست.


قرارِ جسم و جان آمد به حوّا،
دو بیننده چو جان آرد،ز زهراست.

حسن صدیقی مزینانی.(راه)

****

شب خاکسپاری

شهر درسکوتی مرگبار آرامیده است

خفته اند مردان همیشه خفته

چشمانشان خیلی پیش بسته شده بود

حتی گوش های شان هم

انگار خاک مرده بر روی این شهر ریخته اند

چه می گویم!

آن ها حتی تحمل شنیدن ناله ای

از بانوی دل شکسته ای

 که تازه در فراق پدر نشسته ندارند

شاید همین مردمان

که روز را با علی بودند و شب

پیراهن خونین خلیفه ای را بهانه

فرزندش را هنوز به دنیا نیامده، کشته اند

خود می کشند و برآن گریه می کنند

شحنه هم خواب است

تابوت، خود راه را می داند

صدای گام ها تنها ضرب آهنگ غم دارد

مانند دل مردی که برای چنین بدرقه ای آرام می گرید

او دیگر تنهاتر از تنها شده است

و اکنون باید با دستان خویش

در سکوت مرگبار شب

همراه با اشک های کودکانش

که آن ها نیز مانند مادر نبایند بگریند

تا مبادا همان ها که او را کشتند

باز به خونخواهی برخیزند!

مادر وصیتش همین است

شبانه و در سکوت مرا به خاک بسپارید

فقط

مراقب دل شکسته ی مرد تنهایم باشید.

علی مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر ۱۹ مستر کارفرما اخبار داغ مرکز طراحی مشاوره تحلیل و توسعه بازار مشاوره تحقیقات بازار نوشته های شخصی من Idari-mobilya-üretim-gurubu دانلود رایگان نمونه سوالات رایانه کار icdl درجه ۲ جدید کلینیک دندانپزشکی آپشن خودرو | گندم کار